تک پارتی ریندو{اگه فکر کنه خیانت کردیم}
ویو ا/ت
امروز قراره داداشمو ببینم!
بعد از 6 سال! اون برای اینکه مجبور بود بره خارج کشور، و بعد از 6 سال برمیگرده، با صدای بسته شدن در فهمیدم ریندو رفت، با ران و سانزو قرار داشت...
یه بلوز و دامن انتخاب کردم ، تا روی ران هام بود، ولی اهمیتی ندادم...
و از خونه زدم بیرون، دیدم داداشم اونور خیابونه، دویدم بغلش و بغلش کردم اون هم متقابل بغلم کرد و سرم رو بوسید..
ویو ریندو
با ران و سانزو رفتیم بیرون، به جای قرار رسیدم... هرچقدر صبر کردم دیدم این دوتا نمیان... فهمیدم جهت کرم ریزی بوده... پیاده اومده بودم و مجبور شدم که پیاده هم بر گردم.. توی یه راه یه دختر شبیه ا/ت بود بیشتر دقت کردم دیدم ا/ت یه، دیدم بغل یه پسرس.. اعصابم خراب شد... سریع رفتم خونه... *بعد از یک ساعت*
ویو ا/ت
برگشتم خونه، دیدم ریندو خونس...
ا/ت: سلامم! من برگشتم!
ریندو: خجالت نمیکشی؟
ا/ت: جان؟ چیشده؟
ریندو: تو به من خیانت کردی!
ا/ت:چی.. چی؟ ریندو قسم میخورم من همچین کاری نکردم!
ریندو داشت فوش میداد... داد میزد و با هر حرفش دلم میشکست... داد زدم و گفتم
ا/ت: بس... با سیلیش به صورتم حرفم نصفه موند و گونه ام قرمز شد...
دویدم اتاق و در رو قفل کردم و شروع کردم به گریه کردن.. {نویسنده: ببخشید که دارم شما رو ضعیف نشون میدم، واقعا معذرت میخوام♡ 🥺}
ویو ریندو
وای نه... وای نه... میتونستم سرش داد بزنم ولی، نباید دستم رو روش بلند میکردم... بیشتر اعصابم خراب شد... و اعصاب خرابم بخاطر اون نبود... بخاطر اینکه روی عشق زندگیم دست بلند کردم...
اروم رفتم سمت در و در زدم...
ریندو: عشقم.. میشه در رو باز کنی؟ ببخشید، میشه حرف بزنیم؟ ...
ا/ت در رو باز کرد.. اونقدر گریه کرده بود که رگ های توی چشماش معلوم بود و چشماش قرمز بود...
به سمتش رفتم و کنارش نشستم
ریندو: .... میشه بگی توی بغل اون پسره چیکار میکردی و اون پسره کی بود؟
ا/ت: اون داداشمه... بعد از 6 سال دیدمش.. باید بهت میگفتم.. ببخشید...
ویو ا /ت
ریندو منو محکم بغل کرد، بعد از چند دقیقه احساس کردم شونم خیس شد به ریندو نگاه کردم دیدم داره گریه میکنه... اشکاشو پاک کردم... و گفتم
ا/ت: گریه نکن دیگه باشه، من هیچوقت بهت خیانت نمیکنم، همیشه دوستت خواهم داشت...
و ریندو ا/ت رو بوسید و گفت
ریندو: دوستت دارم♡
ا/ت:منم دوستت دارم♡
نویسنده: ↓
چطور بود؟ درخواستی بود و من تصمیم گرفتم هرچه زودتر بنویسمش
امیدوارم خوشتون اومده باشه∞♡
امروز قراره داداشمو ببینم!
بعد از 6 سال! اون برای اینکه مجبور بود بره خارج کشور، و بعد از 6 سال برمیگرده، با صدای بسته شدن در فهمیدم ریندو رفت، با ران و سانزو قرار داشت...
یه بلوز و دامن انتخاب کردم ، تا روی ران هام بود، ولی اهمیتی ندادم...
و از خونه زدم بیرون، دیدم داداشم اونور خیابونه، دویدم بغلش و بغلش کردم اون هم متقابل بغلم کرد و سرم رو بوسید..
ویو ریندو
با ران و سانزو رفتیم بیرون، به جای قرار رسیدم... هرچقدر صبر کردم دیدم این دوتا نمیان... فهمیدم جهت کرم ریزی بوده... پیاده اومده بودم و مجبور شدم که پیاده هم بر گردم.. توی یه راه یه دختر شبیه ا/ت بود بیشتر دقت کردم دیدم ا/ت یه، دیدم بغل یه پسرس.. اعصابم خراب شد... سریع رفتم خونه... *بعد از یک ساعت*
ویو ا/ت
برگشتم خونه، دیدم ریندو خونس...
ا/ت: سلامم! من برگشتم!
ریندو: خجالت نمیکشی؟
ا/ت: جان؟ چیشده؟
ریندو: تو به من خیانت کردی!
ا/ت:چی.. چی؟ ریندو قسم میخورم من همچین کاری نکردم!
ریندو داشت فوش میداد... داد میزد و با هر حرفش دلم میشکست... داد زدم و گفتم
ا/ت: بس... با سیلیش به صورتم حرفم نصفه موند و گونه ام قرمز شد...
دویدم اتاق و در رو قفل کردم و شروع کردم به گریه کردن.. {نویسنده: ببخشید که دارم شما رو ضعیف نشون میدم، واقعا معذرت میخوام♡ 🥺}
ویو ریندو
وای نه... وای نه... میتونستم سرش داد بزنم ولی، نباید دستم رو روش بلند میکردم... بیشتر اعصابم خراب شد... و اعصاب خرابم بخاطر اون نبود... بخاطر اینکه روی عشق زندگیم دست بلند کردم...
اروم رفتم سمت در و در زدم...
ریندو: عشقم.. میشه در رو باز کنی؟ ببخشید، میشه حرف بزنیم؟ ...
ا/ت در رو باز کرد.. اونقدر گریه کرده بود که رگ های توی چشماش معلوم بود و چشماش قرمز بود...
به سمتش رفتم و کنارش نشستم
ریندو: .... میشه بگی توی بغل اون پسره چیکار میکردی و اون پسره کی بود؟
ا/ت: اون داداشمه... بعد از 6 سال دیدمش.. باید بهت میگفتم.. ببخشید...
ویو ا /ت
ریندو منو محکم بغل کرد، بعد از چند دقیقه احساس کردم شونم خیس شد به ریندو نگاه کردم دیدم داره گریه میکنه... اشکاشو پاک کردم... و گفتم
ا/ت: گریه نکن دیگه باشه، من هیچوقت بهت خیانت نمیکنم، همیشه دوستت خواهم داشت...
و ریندو ا/ت رو بوسید و گفت
ریندو: دوستت دارم♡
ا/ت:منم دوستت دارم♡
نویسنده: ↓
چطور بود؟ درخواستی بود و من تصمیم گرفتم هرچه زودتر بنویسمش
امیدوارم خوشتون اومده باشه∞♡
۱.۸k
۱۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.